الف: دلالت حديث ثقلين:
از حديث ثقلين چنين آموختهام كه:
قرآن و عترت، دو باز ماندة گران سنگ پيامبر اكرم صليالله عليه و آله و سلم، در ميان امّت اسلاماند كه هرگز از هم جدا نخواهند شد1 . و جدا نشدنشان، به اين معنا نيست كه در كنار هر قرآن هميشه يك كتاب روايي هم وجود داشته باشد، و يا براي استدلال به هر آيه، يك روايت هم در كنارش ذكر شود. بلكه به اين معناست كه: پذيرش يكي بدون ديگري، در عالم خارج امكانپذير نيست. زيرا:
1 - از نظر تركيب ادبي، جملة «لنيفترقا ـ هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد» در مقام جَعْل حكم و يا ايراد نهي نيست2 . بلكه دلالت بر نفي امكان افتراق دارد. يعني خبر ميدهد كه: جدايي بين قرآن و عترت، تا ابد امكان ندارد. همانگونه كه جملة «لن تراني» در قرآن كه خطاب به حضرت موسي عليهالسلام است، امكان رؤيت خدا را نفي كرده، و گوياي اين است كه ديدن خداوند تا ابد ممكن نيست.
2 - علاوه بر تركيب ادبي جمله، رواياتي كه در دست ماست گوياي اين حقيقتند كه: همانطور كه خداوند، قرآن را بر قلب پاك و منور پيامبر صليالله عليه و آله و سلم نازل فرمود، آن حضرت، به همان نحو، قرآن را نشانهاي ماندگار در قلوب اوصياي خويش قرار داد. يعني همانگونه كه قلب پيامبر صليالله عليه و آله و سلم مهبط قرآن بود، قلوب عترت نيز مهبط قرآن است.
امام صادق عليهالسلام ميفرمايد: «خداوند محمّد را به پيامبري برگزيد، و با برانگيختن او، به بعثت پيامبران پايان داد. بنا براين، پس از او پيامبري نيست. و كتابي را بر او فرستاد، و با اين كتاب، به نزول كتاب آسماني پايان داد. ـ تا آنجا كه فرمود: ـ پس پيامبر اكرم صليالله عليه و آله و سلم، قرآن را نشانهاي ماندگار در جانشينانش قرار داد. ولي مردم، آنان را رها كردند...3».
در اين روايت، چنين آمده:«علماً باقياً في اوصيائه ـ نشانهاي ماندگار در جانشينانش». و نفرموده: «علماً باقيا بين اوصيائه ـ نشانهاي ماندگار بين جانشينانش»، يا: «علماً باقياً بين النّاس ـ نشانهاي ماندگار بين مردم». زيرا ميان جانشينان بودن قرآن، امتيازي براي آنان نيست. چون در اين صورت، آن قرآني كه ميان جانشنيان باقي مانده، ميان ساير مردم نيز هست. و ميان مردم بودن نيز هيچ امتيازي براي عترت نخواهد بود4 .
و نفرموده: "مردم قرآن را رها كردند". بلكه فرموده: "مردم، اوصياي پيامبر را [كه قرآن با آنان بود] رها كردند". و با رها كردن اوصياي پيامبر، قرآن نيز كه نشاني ماندگار در وجود آنان بود، رها شد.
بنا براين، روايت بالا، دليل بر آن است كه، قرآنِِ فروفرستاده شده از سوي حضرت حق، در وجود جانشينان پيامبر، و نشان ماندگار الهي، بر قلب مقدّس آنان بوده، و قابل انفكاك از ايشان نيست5 . چون مقتضاي «نشان ماندگار» بودن، عدم جدايي نشان، از صاحبنشان است. ولي آنچه بر كاغذ نوشته شده و در ميان مردم رواج دارد، جداي از آن حقيقت بوده، و نمادي از آن حقيقت است6 . اين نماد، نه تنها براي عترت، «نشان ماندگار» نيست، كه قابل انفكاك از عترت نيز ميباشد.
3 - اگر پيامبر اكرم صليالله عليه و آله و سلم ميخواست بفرمايد: "آندو را جدا ندانيد" يا "جدا نكنيد"، بيگمان حديث ثقلين را در قالب نهي بيان ميكرد و ميفرمود: "لاتفترقوا بينهما" يا "لاتنفكوهما" يا "لاتفرّقوهما" و... . ولي آن حضرت، فرمايش خود را در قالب نهي بيان نكرده، بلكه فرموده: «لنيفترقا ـ هرگز جدا نخواهند شد» كه دلالت بر نفي امكان انفكاك، و نفي ابدي افتراق دارد. و يا فرموده: «لايفترقان ـ ايندو جدا نميشوند» و براي تأكيد بر جدا نشدنشان، و همراهي هميشگي آندو، در ادامة سخنش فرموده: «حتّي يردا عليّ الحوض ـ جدا نميشوند تا [قيامت كه در] كنار حوض كوثر بر من وارد شوند... ».
ب: باورم، با استعانت از حديث ثقلين:
با درنگي در آنچه گذشت، من بر اين باورم كه در عالم خارج از ذهن، جدا شدن قرآن از عترت، عملاً محال است و ايندو، نميتوانند از هم جدا شوند.
همانگونه كه شما نميتوانيد مغز و قلب كسي را از وجودش خارج كرده و آنگاه او را انساني زنده ناميده، و مغز و قلب او را هم اعضايي كارامد بدانيد، قرآن را نيز نميتوانيد از عترت پاك و مطهّر رسول اكرم صليالله عليه و آله و سلم جدا كرده و آن را قرآن بناميد. و نميتوانيد عترت را از قرآن جدا كرده و آن را عترت، و امام را امام بناميد. عترت، با بودن قرآن در وجود مقدّسش عترت است. چون بايد داراي نشان باشد، و قرآن «نشان ماندگار» براي عترت است. عترت بينشان، عترت نيست. و كتاب خدا هم با مكانيّتش در قلب عترت، ميتواند نام قرآن و وحي منزل را به خود گرفته و از تحريف و دستبرد، مصون بماند.
مانند دوستي و كينهتوزي كه دو امر وجودي بوده، و در قلب انسان ساكنند. با بودن ايندو در قلب، انسان داراي دو وصف محبّ و مبغض ميشود. اگر اين دو خصوصيّت، از قلبش بيرون برود، انسان نه محبّ است و نه مبغض. و يا مغز و قلب انسان با استقرارشان در بدن، و ارتباطشان با ديگر اعضا، هم خود زنده ميمانند و هم انسان را زنده نگه ميدارند. ولي اگر از بدن بيرون بيايند، هم بدن ميميرد و هم مغز و قلب از بين خواهند رفت. اينگونه همراهي و معيّت، مقتضاي جملة شريفة «لنيفترقا» در حديث ثقلين است.
پس هميشه و در هر زمان، تا روز واپسين، به حكم عقل و نقل، قرآن در وجود عترتي است كه جايگاه و امانتدار قرآن است. عترتي كه اگر جداي از قرآن باشد، عترت نيست و قرآني كه اگر عترت ظرف و حافظ آن نباشد، قرآن نيست. آنچه كه پيامبر اكرم صليالله عليه و آله و سلم براي نجات بشر از گمراهي معرّفي فرمود، عترتي بود همراه قرآن. و آنچه را به عنوان قرآن معرّفي كرد قرآني بود همراه عترت، كه هرگز جدا نميشوند. درست همانگونه كه پيامبر بدون كتاب و وحي، پيامبر نيست. پس اگر قرآن و عترت، جدا شوند، معلوم است كه چيز ديگري هستند غير از آنچه كه پيامبر معرّفي كرده است.
و چون اين گونه پذيرشي، شرط اساسي دين است، دين نيز زماني دين است كه امام و عترتي جدا نشدني از قرآن، و قرآني لا ينفك از عترت را در خود داشته باشد. و اين، كلام حياتبخش پيامبر عظيمالشأن اسلام است كه فرمود: «آنان همراه قرآنند و قرآن نيز همراه آنان است. قرآن از آنان جدا نميشود، و آنان هم از قرآن جدا نميشوند7 ». در غير اين صورت، دين، دين نيست، بلكه مكتبي است برآمده از افكار و آراي بشري. و نه فروفرستاده از سوي خدا.
با درك چنين مفهومي از جملة "لنيفترقا" ، نميتوان گفت كه: چون قرآنِ [چاپ شده را در اختيار] داريم و به گمان خود به آن عمل ميكنيم، براي دينداري ما كافي است و نيازي به عترت پيامبر عليهم السلام نداريم. زيرا رجوع به اين قرآن، نه تنها رجوع به عترت نيست، بلكه رجوع به قرآن هم نبوده و ناديده گرفتن هر دو بازماندة گرانقدر پيامبر است. چون در اين صورت، نه عترت در دست ماست و نه از قرآن چيز اطمينان بخشي ميدانيم. زيرا: قرآني كه ما با آن روبرو هستيم، صامت است و هرگز با ما سخن نميگويد.
* اميرالمؤمنين علي عليهالسلام فرمود: "اين، كتاب صامت خداست. و من كتاب ناطق خدايم8 ". و معناي صامت بودنش اين است كه ما مفهوم درستي از آياتش درك نكرده و نميتوانيم به عنوان مراد و دستور خداوند، به آن عمل كرده و با آن هدايت شويم.
* امام محمّد باقر عليهالسلام، در پاسخ مردي كه از او پرسيد: «آيا قرآن براي ايشان [مردم] كافي نيست؟ فرمود: "آري، اگر مفسّري برايش بيابند" . آن مرد پرسيد: "مگر پيامبر، آن را تفسير نكرد؟" حضرت فرمود: "بلي، تفسير كرد ولي فقط براي يك مرد تفسير كرد. و براي امتش، جايگاه آن مرد را تفسير نمود. و آن مرد، عليّبن ابيطالب عليهالسلام است9 "».
* اميرالمؤمنين علي عليهالسلام فرمود: «... آية "اِنّما انتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَومٍ هادٍ10 ـ جز اين نيست كه تو ترسانندهاي و براي هر قومي راهنمايي است" در بارة من نازل شده است. پس رسول خدا صليالله عليه و آله و سلم منذر و ترساننده است، و من هادي و راهنما هستم به سوي آنچه پيامبر آورده است11 ».
* ابوبصير، ميگويد:«از امام صادق عليهالسلام در بارة اين آيه پرسيدم: "هذا كتابُنا يَنطِقُ عَليكُم بالحقّ12 ـ اين كتاب ما، به حق، بر شما سخن ميگويد". آن حضرت فرمود: كتاب [خدا] سخن نميگويد، ولي محمّد و اهل بيت او عليهم السلام هستند كه به كتاب [خدا] سخن ميگويند13 ».
د: هلاكتم، در صورت رجوع به قرآن صامت:
بيترديد، رجوع به قرآن صامت، هم رها كردن قرآن است و هم ترك عترت. به تعبير ديگر، رجوع به قرآن صامت، يعني رجوع به تراوشات ذهني خود، و يافتههاي دانشمندان علوم تجربي، و بافتههاي ارباب عقول، و پذيرفتن آراء و احتمالات در هم تنيدة كساني كه به گمان خود در اين رشته صاحبنظرند. و چنين رويكردي به قرآن، به معناي گمشدن در پيچ و خمهاي احتمالات، و فرو رفتن در تاريكيهاي اوهام و تخيّلات بي اساس است نه به معناي درك مفاهيم و واقعيّتهاي قرآن، و دستيابي به مراد الهي. و آنجا كه دستيابي به مراد خدا ممكن نبوده يا مشكوك است، هلاكت و گمراهي انسان، قطعي، و يا ممكن است.
پيامبر اكرم صليالله عليه و آله و سلم نيز فرمود: «هركس به قياس عمل كند، هم خود هلاك شده و هم ديگران را هلاك كرده است. و هركس به مردم، فتوا دهد در حاليكه ناسخ و منسوخ و متشابه و محكم قرآن را نميشناسد، هرآينه هلاك شده و ديگران را نيز هلاك كرده است14 ».
امير مؤمنان علي عليهالسلام از قاضي پرسيد: «آيا ناسخ را از منسوخ باز ميشناسي؟ قاضي گفت: نه. فرمود: آيا در مثلهاي قرآن بر مراد خداوند اشراف و احاطه داري؟ قاضي گفت: نه. امام فرمود: در اين صورت، هم خود هلاك شدهاي و هم ديگران را هلاك كردهاي. مفتي نيازمند شناخت معاني [و مرادهاي] قرآن است و... .15».
هـ : نجاتم در صورت رجوع به قرآن ناطق:
بديهياست كه اگر به عترت رجوع كنيم، قرآن هم در دست ماست. چون عترت است كه تنها به قرآن زبان ميگشايد و جز به قرآن و وحي، سخن نميگويد. سخن عترت، سخن قرآن و حكم او حكم قرآن است16 . و قرآن، بجز عترت، سخنگويي ندارد. تنها عترت است كه ظرف قرآن و بيانگر وحي خداست. و اگر غير از عترت، كساني ديگر هم مبيّن و سخنگوي قرآن بودند، و يا صلاحيّت تفسير و تبيين قرآن داشتند، بيگمان، پيامبر اكرم صليالله عليه و آله و سلم آنان را نيز در حديث "ثقلين" معرّفي ميفرمود.
اميرالمؤمنين علي عليهالسلام ضمن خطبهاي در ذيقار فرمود: «دانش قرآن را هيچكس نميداند چيست مگر كسي كه مزة آن را چشيده باشد، و با دانش به قرآن، جهل نسبت به آن را شناخته باشد، و با بصيرت به آن، كوري نسبت به آن را ديده باشد و... . پس اين علم را فقط از اهلش بخواهيد كه تنها آنان نوري هستند كه از ايشان روشني طلب ميشود، و اماماني هستند كه به آنان اقتدا ميگردد. آنان زندگي دانشاند و مرگ ناداني. آنان كساني هستند كه حكمشان از [ژرفا و گسترة] علمشان به شما خبر ميدهد، و سكوتشان از منطقشان، و ظاهرشان از باطنشان حكايت دارد. آنان با دين مخالفت نميكنند، و در آن، اختلاف نخواهند كرد...17».
و نيز فرموده است: «... از من بپرسيد، كه دانش اوّلين و آخرين نزد من است. آگاه باشيد بهخدا سوگند! اگر برايم زيراندازي پهن شود و بر آن بنشينم18 ، اهل تورات را به توراتشان فتوا دهم، آنگونه كه تورات به سخن آيد و گويد: علي راست گفت و دروغ نگفت، به آنچه كه در من نازل شده بود شمارا فتوا داد. و اهل انجيل را به انجيلشان فتوا دهم، آنگونه كه انجيل به سخن آيد و گويد: علي راست گفت و دروغ نگفت. به آنچه در من نازل شده بود شمارا فتوا داد. و اهل قرآن را به قرآنشان فتوا دهم آنگونه كه قرآن به سخن آيد و گويد: علي راست گفت و دروغ نگفت، به آنچه كه در من نازل شده بود شمارا فتوا داد. در حاليكه شما شب و روز قرآن ميخوانيد! آيا از شما كسي هست كه بداند در اين قرآن چه چيزي نازل شده است؟ و اگر [به خاطر] يك آيه در قرآن نبود، تمام آنچه در گذشته اتّفاق افتاده و آنچه اكنون به وقوع ميپيوندد و آنچه در آينده اتّفاق خواهد افتاد به شما خبر ميدادم. و آن آيه اين است: "يَمحُو اللهُ ما يَشاءُ و يُثبِتُ و عندَهُ اُمُّ الكِتاب ـ خداوند هرچه را بخواهد محو و اثبات ميكند، و امالكتاب نزد اوست" سپس فرمود: پيش از آنكه مرا از دست دهيد از من بپرسيد، بهخدايي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر از من در بارة آيهآية قرآن بپرسيد كه در شب نازل شده يا در روز، مكّياست يا مدني، در سفر نازل شده يا در حضر، ناسخ است يا منسوخ، محكم است يا متشابه، و يا از تأويل و ننزيلش بپرسيد، به شما خبر خواهم داد ...».
و امام صادق عليهالسلام در رسالهاي به اصحابش چنين نوشته است:«... خداوند، قرآن را فرو فرستاد. و در آن، بيان همه چيز قرار داد. و براي قرآن و يادگيري آن، اهلي را مقرّر فرمود. و اهل علم قرآن كه خداوند علم قرآن را به آنان عطا كرده، نميتوانند در قرآن به خواسته و رأي خويش، و به قياس عمل كنند. زيرا خداوند با آنچه كه از دانش خود به آنان داده، ايشان را از اين كار، بينياز فرموده، و از باب گراميداشت ايشان، به آنان كرامت كرده، و دانش خود را به آنان اختصاص داده و نزد ايشان قرارده داده است. و آنان همان "اهل ذكر" هستند كه خداوند، اين امّت را به پرسش از ايشان فرمان داده است. و آنان كساني هستند كه هركس از ايشان بپرسد ـ چنانچه در علم خدا چنين باشد كه اين فرد، اهل ذكر را تصديق كرده و از آنان پيروي خواهد كرد ـ ارشادش ميكنند، و از دانش قرآن به قدري به او عنايت ميكنند كه بهوسيلة آن به اذن خدا به سوي او و به سوي همة راههاي حق، هدايت شود. و هم آنان كساني هستند كه هيچ فردي، از [خودِ] آنان، و از پرسش از ايشان، و از علمشان كه خداوند به وسيلة آن ايشان را گرامي داشته و آن را نزد آنان قرار داده است، رويگردان نيست، مگر كسي كه در عالم ارواح، در اصل خلقت، در علم خداوند، به شقاوت شناخته شده باشد. چنين افرادي، از پرسش نمودن از "اهل ذكر" و كساني كه خداوند دانش قرآن را به آنان عطا فرموده و آنرا نزد ايشان قرار داده، و مردم را به پرسش از آنان امر فرموده، رويگردانند. اينان (اشقيا) كساني هستند كه به خواستههاي خويش و به رأي و قياس عمل ميكنند. تا آنجا كه شيطان در وجودشان وارد ميشود. زيرا اين افراد، كساني كه در علم قرآن، اهل ايمانند را نزد خداوند، كافر پنداشته، و اهل ضلالت و گمراهي در علم قرآن را نزد خداوند، مؤمن ميدانند...».
آري، در باور من تنها زماني هدايت خواهيم شد، كه علوم قرآن را از عترت پيامبر عليهم السلام بياموزيم نه هيچكس ديگر. زيرا انوار پرفروغ قرآن، تنها از سوي آنان ميتابد. و چنين تابشي ميتواند، منشأ هدايت، داروي شفابخش، و منجي انسانها باشد. در غير اين صورت، كتابي است به زبان عربي، با پراكندگي موضوعات، تعدّد وجوه، اشتمال بر بطون متعدّد، ظاهري عامّ و ارادهاي خاصّ و بالعكس، مطلق و مقيّد، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، مجمل و مفصّل، اشاره و كنايه و تصريح، مبهم و مغلق، و... كه براي بشر غير معصوم، منشأ اختلاف و سردرگمي است. چنان كه در تفاسير موجود، شاهد آن هستيم.
پينوشت:
1 ـ احتجاج طبرسي، ج1، ص624، ح144: قالَ رسول الله صلّي الله عليه و آله:... «انّي تاركٌ فيكمُ الثّقلَين، ما اِنْ تمسّكتم بهِما لنْتضلّوا: كتابَالله و عترتي، اهل بيتي. و انّهما لنيفترقا حتّي يردا علَيَّ الحوض. فانظروا كيفَ تخلفوني فيهما. ـ من دو چيز گرانسنگ را در ميان شما باقي ميگذارم. تا زماني كه به آندو چنگ زده باشيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم، خاندانم را. و هرآينه، آندو هرگز از يكديگر جدا نميگردند تا در [قيامت و در كنار] حوض كوثر بر من وارد شوند. پس توجّه كنيد كه چگونه جانشيني مرا در حقّ آندو رعايت ميكنيد».
2 ـ يعني نميخواهد بفرمايد: حرام است آندو را از هم جدا كنيد. و نميخواهد بفرمايد: مبادا آندو را از يكديگر جدا كنيد.
3 ـ وسائل الشيعه، ج27، ص200، ح62: «جابر، عن الصّادق عليهالسلام قال: انّ الله بعث محمّدا، فختم به الأنبياء، فلانبيّ بعده، و انزل عليه كتابا، فختم به الكتب، فلا كتاب بعده. ـ الي ان قال: ـ فجعله النّبيّ صليالله عليه و اله و سلم علما باقيا في اوصيائه، فتركهم الناس...».
4 ـ به همين جهت، تبليغات عليه اين موضوع، خيلي زياد است. چون با نفي آن، عترت هيچ نقشي در قرآن نخواهد داشت.
5 ـ اين مفهوم در روايات بسياري بهكار رفته است.
6 ـ توضيح بيشتر در رابطه با حقيقت قرآن، بزودي خواهد آمد.
7 ـ كمالالدّين، شيخ صدوق، ص284، ح37: «هم معالقرآن و القرآن معهم. لايفارقهم و لا يفارقونه».
8 ـ وسائل الشيعه، ج27، ص34، ح12: «و عن اميرالمؤمنين عليهالسلام قال: هذا كتاب الله الصّامت، و انا كتاب الله النّاطق».
9 ـ وسائل الشيعه، ج27، ص177، ح3: «... انّ رجلا سأل... قال: و ما يكفيهم القرآن؟ قال: بلي، لو وجدوا له مفسّرا. قال: و ما فسّره رسولالله صليالله عليه و اله و سلم ؟ قال: بلي، قد فسّره لرجل واحد، و فسّر للأمّة شأن ذلك الرّجل و هو عليّبن ابيطالب عليهالسلام... ».
10 ـ قرآن مجيد، سورة رعد، آية7.
11 ـ امالي صدوق، ص166: «... قال عليّ عليهالسلام:... نزلت فيّ الآية: “انّما انت منذر و لكلّ قوم هاد”. فرسول الله المنذر، و انا الهادي الي ما جاء به».
12 ـ قرآن مجيد، سورة جاثيه، آية29.
13 ـ بحارالأنوار، ج23، ص197، ح29: «... قلت لأبي عبدالله عليهالسلام: قوله تعالي: “هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق”؟ قال: انّ الكتاب لاينطق ولكن محمّد و اهلبيته عليهم السلام هم النّاطقون بالكتاب».
14 ـ محاسن برقي، ج1، ص206، ح61: «... قال رسول الله صليالله عليه و اله و سلم: من عمل بالمقاييس فق هلك و اهلك، و من افتيالنّاس و هو لايعلم النّاسخ و المنسوخ و المحكم و المتشابه فقد هلك و اهلك».
15 ـ مستدرك الوسائل، ج17، ص343، ح1: «و قال اميرالمؤمنين علي عليهالسلام لقاض: هل تعرف النّاسخ من المنسوخ؟ قال: لا. قال: فهل اشرفت علي مراد الله عز و جل في امثال القرآن؟ قال: لا. قال: اذاً هلكتَ و اهلكتَ. و المفتي يحتاج الي معرفة معاني القرآن...».
16 ـ روايت اضافه شود. (هرچه مي گويم از من بپرسيد كه از كجاي قرآن است و....)
17 ـ كافي، ج8، ص390: «... خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام... بذيقار... انّ علم القرآن ليس يعلم ما هو الاّ من ذاق طعمه فعلم بالعلم جهله، و بصر به عماه... فاطلبوا ذلك من عند اهله خاصّة. فإنّهم خاصّة نور يستضاء به و ائّمّة يقتدي بهم. و هم عيش العلم و موت الجهل. هم الّذين يخبركم حكمهم عن علمهم و صمتهم عن منطقهم و ظاهرهم عن باطنهم. لايخالفون الدّين و لايختلفون فيه...».
18 ـ كنايه از اين است كه اگر بر كرسي فتوا و قضاوت بنشينم. و اين در زماني است كه مردم از آن حضرت بخواهند و آن حضرت هم بذيرد.
نظرات شما عزیزان: